زمانی که از مادرم متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت
و گفت تا آخر عمر با تو هستم
از او پرسیدم کیستی ؟جواب داد : غم هستم
آن لحظه فکر کردم که غم عروسکی است که من با آن
سرگرم می شوم .
ولی اکنون فهمیدم که من عروسکی هستم بازیچه دست غم
زمستان را دوست دارم چون فصل غم است
غم را دوست دارم چون گواه دل است
دل را دوست دارم چون تو را به من نشان داد
اما تو را دوست دارم بدون آنکه بدانم چرا ؟
زندگی زد ؛آدم رقصید .
آدم رقصید ؛ زندگی عرق کرد .
زندگی عرق کرد ؛ آدم چایید .
آدم چایید ؛ زندگی تب کرد .
زندگی تب کرد ؛ آدم لرزید .
آدم لرزید ؛ زندگی ترک برداشت .
زندگی ترک برداشت ؛هیچ کس درد آدم را نفهمید
فرشتگان روزی از خدا پرسیدند :
بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟
خداوند گفت :
غم را بخاطر خودم آفریدم
چون این مخلوق من که خوب می شناسمش
تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد
می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم
در غریبی ناله ها کردم کسی یادم نکرد ، در قفس جاندادم و صیاد ازادم نکرد، ضربه مردم چنان از زندگی سیرم نمود، آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
چشات دیگه از من خسته سیره اما هنوز چشای من اسیره فقط بدون که این دل شکسته منتظره بگی واست بمیره
عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم و پارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم ، غرق شد !...
در شهری به نام "عشق" کوهی است به نام "محبت" و از آن کوه رودی می گذرد به نام "صفا" و در آن رود جویباری می رود به نام "وفا" و همه با هم به آبگیری می ریزند به نام "وداع
آسمون می تونه مطمئن باشه که روزی آفتابی میشه واین جدایی تموم میشه اماعاشق، منتظروغمگین ازجدایی می تونه مطمئن باشه؟شایدآسمون راهشوبلده...
نمیدانم قلبم را که بر شنهای ساحل کشیده ام دیده ای ؟ یادر زیرحرکتهای ظالمانه موجها گم گشته؟؟؟
همیشه روشنترین آینده ها بر روی گذشته های فراموش شده شکل می گیرند پس تا غم و غصه های گذشته رو فراموش نکنی نمی توانی به آینده های روشن دست پیدا کنی
آدم ها مثل کتابن از روی بعضی ها باید مشق نوشت ... از روی بعضی ها باید جریمه نوشت ... بعضی ها رو باید چندبار خوند تا معنیشونو بفهمیم ... و بعضی ها رو باید نخونده دور انداخت

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش میگیره ، بی بهونه می باره ......
به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و
می باره ...
اینقدر می باره تا آفتابی شه ... آبی شه ...!!!
کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا
بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده ... انگار نه انگار که
غصّهای بوده ... همه چیز فراموشت بشه ...!!!
آسمون چشم های من تا صبح بارید...
نگام کن...
حالا آبی شدم؟؟!

هر وقت دلت گرفته گریه کن |
می دونی چرا وقتی گریه می کنی آروم می شی؟!چون اشکهای سردت قبل از اینکه از مجرای چشم سرازیر بشه یه سری به قلبت می زنه .بعد قلبت که خیلی داغه حرارتشو می ده به اشکات و اشکات گرم می شن.اونوقت اشکات هم سرما شو نو می دن به قلبت.اینجوریه که اشکات گرم می شن و قلبت سرد و آروم...

|
سراپای وجودم خواهان توست وتورا دوست دارم
اما نمی توانم برزبان آرم که تورا می پرستم
زمانی که تورامیبینم کلمات درذهنم ترکیب میشود
و فکرم چون کبوتری سبک بال ازقفس به پروازدرمی آید
چشمانم تیره و تارمیشود دستانم به لرزش می افتد
میدانم چرا نمیشود روحم را به اسارت بکشی
کلا مم را روان گردانم
((
چون تو رادوست دارم ))

زندگی به مرگ گفت: |
زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی مرگ ساکت بود زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟ اما مرگ تنها گوش می داد زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟ و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید... |
درد عشق |
گفتمش آغاز درد عشق چیست؟
گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه شرمندگیست
گفتمش درمان دردم را بگو گفت درمانی ندارد، بی دواست
گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست |